دین (اسلام) دارای اصولی است که ضامن نیک‌بختی و سعادت انسان در دنیا و آخرت است اما این اصول باید به‌دست خود انسان‌ها و مطابق با نیازمندی‌ها و پرسمان‌های هر عصر و زمانی، به‌گونه‌ای در جامعه پیاده و اجرا شود که بیشترین رستگاری را برای انسان به ارمغان آورد، از این‌رو پرسش از کارآمدی دین را هم باید در همین چهارچوب به بحث و پژوهش گذاشت.

 بر این اساس، چه‌بسا انسان‌ها و گروه‌هایی پیدا شوند که با برداشت خاص خود از دین، آن را به محاق ببرند و سرزندگی و پویایی را از آن سلب کنند. در چنین وضعیتی می‌توان از ناکارآمدی دین در جامعه سخن گفت. درهرحال برای توضیح و فهم بیشتر مفهوم ناکارآمدی دین گفت‌وگویی با دکتر عماد افروغ، استاد دانشگاه و نویسنده در این‌باره داشتیم که در پی می‌خوانید.

  • وقتی امروزه از کارآمدی دین در جامعه صحبت می‌شود آیا مقصود این است که چگونه دین (اسلام) در جامعه عرضه شود تا بیشترین سعادت را برای انسان به ارمغان بیاورد؟ در هرحال منظور از کارآمدی دین چیست؟

بحث کارآمدی دین یک بحث سهل و ممتنع است. شاید در بادی امر به‌نظر بیاید که چندان دشواری ندارد اما وقتی وارد بحث می‌شویم و به ابعاد مختلف کارآمدی و ارتباط آن با دین توجه می‌کنیم، در می‌یابیم که بحث ساده‌ای نیست. به این دلیل که بحث ما صرفا یک بحث درون دینی نیست. در این ارتباط باید یک نگرش دیالکتیکی را اتخاذ کرد که هم به ابعاد برون‌دینی توجه کند و هم به ابعاد درون‌دینی. در اینجا شاید بشود آن ابعاد درون‌دینی را برجسته‌تر و پرصلابت‌تر مطرح کرد اما ابعاد برون‌دینی تنوعش به‌مراتب بیشتر است؛ چون هم جنبه‌های اجتماعی را دربر‌می‌گیرد و هم جنبه‌های فردی را. این جنبه‌های فردی و اجتماعی گرچه با یکدیگر مرتبط هستند، تنها جنبه عینی ندارند بلکه جنبه‌های ذهنی و معرفتی هم دارند. در چنین بستر و زمینه‌ای از کارآمدی دین صحبت می‌شود. ضمن اینکه خود آن مسئله برون‌دینی در عین پیچیدگی، امر ثابتی هم نیست؛ آن هم دستخوش تغییر و تحول است. بنابراین در پاسخ به سؤال شما باید نگرشی دیالکتیکی اتخاذ کرد؛ به این معنا که حسب این نگرش بخشی از این بحث (کارآمدی) به دین بر می‌گردد که معانی، دلالت‌ها، آموزه‌ها و گستره را در برمی‌گیرد.

البته تفسیر(دین) هم تحت‌تأثیر مفسری است که خود در بستری از شرایط اجتماعی و تاریخی و فرهنگی است. خود پاسخی هم که به این دیالکتیک می‌دهیم، نمی‌تواند ثابت باشد. پس اگر کسی در نگاه خودش به‌کارآمدی دین به این پیچیدگی‌ها بی‌توجه بماند، نتیجه آن، هم ناکارآمدی فرد است و هم جامعه و هم از سویی دین. در واقع نگرش غیردیالکتیکی و ایستا به مقوله دین و کارآمدی آن چیزی جز تحجر و بی‌توجهی به زمان و مکان و تغییر نیست. این نکته اساسی به لحاظ گام اول معرفت‌شناسی پاسخ به این پرسش، بسیار پیچیده است. البته شاید به لحاظ درون‌دینی کمتر مشکل داشته باشیم. بر این‌اساس انتظارمان این است که اسلام در مقایسه با ادیان دیگر توقعات و انتظارات موسع‌تری را برآورده سازد. بنابراین اسلام علاوه بر کارکردهای فردی معناگرایانه می‌تواند کارکردهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را هم در برگیرد. حال این بحث را حسب یک بحث کلامی و اعتقادی هم نمی‌کنیم. درهرحال ما بحث سنت، فقه، خاتمیت و از سوی دیگر بحث تشکیل حکومت‌های دینی را هم در طول تاریخ داریم. همه اینها مولفه‌هایی را در اختیار ما قرار می‌دهند تا بتوانیم آن قضاوت درون‌دینی را داشته باشیم. حداقل خیلی راحت‌تر می‌توان با رجوع به‌خود دین و یا تاریخ دین این مسئله را دید. برای نمونه مسیحیت شاید نتواند ادعای یک حکومت دینی را در تمام ابعاد خود داشته باشد، به این خاطر که در تجربه تاریخی‌اش این مسئله دیده نمی‌شود و اگر هم دیده شود، بیش از آنکه از درون مسیحیت برخاسته باشد، حاصل نگرش خود مسیحیان به دین است.

  • در اسلام چه مولفه‌ها و نشانه‌هایی را می‌توان تأییدی براین مسئله (حکومت دینی) دانست؟

ما در این زمینه فقه را داریم که یک امر درون‌دینی برای ماست؛ به این معنا که این (فقه) منبعی علاوه بر کتاب (قرآن) محسوب می‌شود که به نوبه‌خود می‌تواند تا حدودی به برخی از کارآمدی‌های دینی مربوط به متعلقات فقه سامان دهد. درهرحال وقتی بحث کارآمدی دین مطرح می‌شود، خواه‌ناخواه نگرش یک انسان اجتماعی بر گستره و عمق و ابعاد پرسشی که مطرح کردید، اثر‌گذار خواهد بود. به این معنا باید دید چه‌کسی از کارآمدی با چه عمق و چه انتظارات و فهمی سخن می‌گوید. قرآن و سنت هر دو منبع هستند، اینکه چه‌کسی و با چه عینکی سراغ آنها برود، خیلی بحث مهمی است. مسلما فردی برخوردار از یک ذهن ساده و سطحی و رفتارگرایانه یک برداشت از آن دارد و به پیرو آن به پاسخی از پرسش شما می‌رسد، حال برعکس اگر فردی با ذهن عمیق و آگاه از تجارب بشری و دارای بصیرت و نگاه فیلسوفانه به سراغ قرآن برود، پاسخ دیگری را به‌دست خواهد آورد.

معنای لغوی قرآن صرفا فقه به‌معنای مکلف نیست؛ مثلا وقتی در قرآن داریم که همه آنچه در آسمان و زمین است خداوند را تسبیح می‌گویند اما شما تسبیح آنها را در نمی‌یابید، این معنای لغوی فقه می‌تواند برای فقه در معنای مصطلح‌اش هم دلالت‌آمیز باشد. وقتی که با یک نگاه ناثنویت‌گرا به این آیه می‌نگرم، پیش خود می‌گویم وقتی قرآن می‌گوید همه پدیده‌ها خداوند را تسبیح می‌کنند، خود این مسئله منجر به یک حکم عملی در برخورد و مواجهه با محیط‌زیست می‌شود؛ به این معنا که من نمی‌توانم با محیط‌زیستم هرگونه برخوردی که خواستم داشته باشم. همین برداشت، اثر جالبی روی توسعه زیست‌محیطی و در کل توسعه پایدار دارد. در واقع من نمی‌توانم هر بلایی که خواستم بر سر طبیعت بیاورم؛ زیرا اگر موحد باشم، می‌دانم که آن (طبیعت) هم دارد تسبیح می‌کند. اینجاست که باید حرمت طبیعت را پاس داشت. همین مسئله را در مورد فقه هم می‌توان گفت. می‌توان سؤال کرد که چرا فقه اجتماعی را صرفا به احکام فردی فرو کاسته‌ایم؟ اصلا می‌توان فرد را منهای اجتماع دید؟ اصلا می‌شود احکام ربطی اسلام را نادیده گرفت؟ جامعه نسبتی ذاتی با فقه دارد؛ زیرا یک سر فقه به موضوع وصل است و موضوع خواه‌ناخواه اجتماعی است. بسیاری از موضوعات اینچنین هستند، حتی موضوعات مستنبطه و از آن میان موضوعات مربوط به عبادات می‌توانند تحت‌تأثیر شرایط زمانی و مکانی قرار گیرند. افزون بر همه اینها، موضوعات مربوط به معاملات، همه اجتماعی هستند. اگر یک سر فقه به موضوع برگردد، باید دانست که موضوع در حال انبساط و تغییر است.

  • یعنی تلاش برای پاسخ به چگونگی نسبت فقه و جامعه به کارآمدی دین در جامعه بر می‌گردد؟

دقیقا همینطور است.حتی بالاتر از این باید پرسید که رابطه دین و جامعه چیست؟ اگر جامعه تابع دین باشد که دیگر نمی‌توان حرفی زد. اگر هم بگوییم که دین همان جامعه است، باز هم دین بلاموضوع می‌شود. بنابراین باید گفت که رابطه دین و جامعه عموم و خصوص من وجه است؛ در این معنا ‌ جامعه هم برای خودش موضوعیت پیدا می‌کند و دارای حیات مستقل می‌شود و دین هم باید با این حیات مستقل مواجه شود، اگر مواجه نشود، نا‌کارآمد است. بی‌توجهی به این مسئله (مواجهه دین با جامعه) بی‌توجهی به فلسفه فقه و بنابراین به دین است. آنهایی که دین را متحجرانه، عبارت‌گرایانه و اخباری می‌بینند به‌نظرم به‌خود دین خیانت می‌کنند.

  • چرا و چگونه عده‌ای به نا‌کارآمدی دین می‌رسند. آیا آنها نمی‌پذیرند که دین (اسلام) برای همه زمان‌ها برنامه دارد و می‌تواند با مسائل نوپدید مواجه شود؟ پس چرا از زیر این بار شانه خالی می‌کنند؟ البته شاید هم خودشان توانایی مواجهه و فهم مسائل و پرسمان‌های نوپدید را ندارند و آن را به گردن دین می‌اندازند؟

تحجر ربطی به دین ندارد و از دین بر نمی‌آید. این بستگی به همان عینکی دارد که هرکس در مواجهه با قرآن و سنت بر چشم خود می‌زند. در واقع یک فرد متحجر دارد از دین مویداتی برای[اثبات دیدگاه] خودش به‌دست می‌آورد. چنین فردی نگاهش را به دین تحمیل می‌کند و حسب تأیید، نگاه و انتظارات خودش به چند آیه و عمدتا حدیث هم استناد می‌کند. به‌نظرم وقتی با یک فرد متحجر روبه‌رو می‌شویم، نباید استناداتش را نقد کرد، باید به جهان‌بینی‌اش توجه کرد و دید که چرا و چگونه چنین فردی بیگانه با تغییر و تحول بوده و عالم را در سکون می‌بیند. می‌توان با این فرد یک بحث کاملا برون‌دینی کرد و به او گفت که تو اصلا توجه نداری که جهان در سیلان و حرکت است و این نگرشی که تو داری کاملا ضد‌انسانی و محافظه‌کارانه است. این نگرشی است که در آن تو مسئولیت‌ها و قابلیت‌های خودت را فهم نکردی و دچار یک نوع درجازدن شده‌ای. اگر این در جازدگی منحصر به‌خود فرد بود مشکلی نداشت ولی کم‌کم به دیگری و علاوه بر آن به دین سرایت می‌کند؛ در واقع چنین فردی برداشت متحجرانه خود را به دین هم تحمیل می‌کند.

کسی نمی‌تواند از دین سخن بگوید بدون آنکه از قرآن سخن بگوید. کسی که قرآن را کنار می‌گذارد اصلا دیندار نیست. متحجران قرآن را کنار می‌گذارند و به روایات به‌صورت عبارت گرایانه توجه می‌کنند. تاویل در اندیشه آنها جایگاهی ندارد. خود این عبارت‌گرایی یا لفظ‌گرایی عبارت است از بعد تمثیلی و استعاری و در نهایت غفلت از اندیشه و تفکر و غفلت از زمان و مکان و فلسفه تغییر. مسلم است که اگر درباره کارآمدی دین از چنین فردی بپرسیم، بدون توجه به تغییرات و تحولات نو پدید ما را به صدر اسلام می‌برد. در واقع این فرد می‌خواهد جلوی همه این تغییرات را بگیرد و همه‌‌چیز را برحسب درک و ذهنیت خودش مطابقت دهد. به همین‌خاطر مخالف هرگونه نوآوری است. در چنین وضعیتی با کلاهبرداری و عوام‌زدگی دینی مواجه می‌شویم. این نگاه بیشتر عوام را می‌فریبد و این توهین به انسانیت است.

  • مسلما این نگاه دلالت‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هم دارد. آنها کدام هستند؟

دلالت‌های سیاسی و اجتماعی این گفتمان همان چیزی است که اخباری‌ها در طول تاریخ رقم زده‌اند. واقع قضیه این است که بخشی از تاریخ اسلام را هم همین تفکر رقم زده است. وقتی این جریان با فلسفه و عرفان، علم مخالفت برمی‌افرازد، به چه وسیله‌ای این کار را می‌کند؟ به وسیله و همان طریقی که در تاریخ تشیع از آن به اخباری‌گری و در تاریخ تسنن به اشعری‌گری یاد می‌شود. مسلم است که این مسئله بر کارآمدی دین تأثیر می‌گذارد. حاصل این نوع نگاه و تفکر، سلفی‌گری و یک نوع تحجر است که به گریز جامعه از دین می‌انجامد. مگر این مسئله در قرون وسطای غرب رخ نداد؟ این نگاه در نهایت به سمت لیبرالیسم یا ناسیونالیسم و نیز اومانیسم متمایل می‌شود. اومانیسم‌ زاده نگرش متحجرانه و تکلیف‌گرایانه اصحاب کلیسا به دین بود. از دل همین نگاه تکلیف‌گرایانه صرف بود که انسان‌گرایی منهای خدا‌ زاده شد. آنها فکر می‌کردند که دین- بر حسب نگاهی که به آن داشتند- باید جامعه را مطابق با خودش کند. اومانیسم یا خرد خود بنیاد نتیجه انسان‌گرایی منهای خداست و از سویی نتیجه نگاه تکلیف‌گرایانه صرف به انسان و بی‌توجهی به حق و حقوق اوست. از این نگرش، خدا‌گرایی منهای انسان و انسان‌گرایی منهای خدا نتیجه می‌شود. حال آنکه مطابق معرفت‌شناسی دینی، اگر بخواهیم سخنی از انسان بگوییم، بایددر درجه اول از خدای وی سخن گفت. وقتی از انسان منهای خدا سخن گفتیم باید منتظر انسان ضد‌انسان هم شد. در واقع آن خداکشی ناشی از تفکرات متصلب قرون وسطایی توسط اومانیسم، در قالب پست مدرنیسم و نیهیلیسم به‌خود‌کشی انسان هم انجامید. قرون وسطی خدا را نکشت چون خدا‌گرایی مفرط وجود داشت از دل آن به اسم انسان‌گرایی خداکشی‌زاده شد. این انسان‌گرایی چون از خدا بریده بود، در نهایت به ضد‌خودش هم انجامید.

بنابراین تحجر و سلفی‌گری مسئله مهمی هستند. استاد مطهری در کتاب نهضت‌های اسلامی در 100سال اخیر به این نکته جالب اشاره می‌کند که بعد از اینکه اصلاحات دینی در جهان تسنن اتفاق افتاد متأسفانه سلفی‌گری سر بیرون آورد و متعاقب آن تفکرات ناسیونالیستی و... . حرف استاد مطهری این بود که اگر اصلاحات را خوب پیش می‌بردند و به دلالت‌ها و اشاره‌های آن توجه می‌کردند، هیچ‌گاه سر از سلفی‌گری در نمی‌آوردند. در واقع وقتی ایده بازگشت به دین مطرح می‌شود، اگر خوب دقت نشود، سر از سلفی‌گری در می‌آوریم. اکثر سلفی‌ها می‌گویند که به اصل دین بازگردیم اما این دین کجاست و اصل آن چیست؟ تفسیرهای غلطی از دین داده می‌شود که راه به سلفی‌گری می‌برد. امروزه در جامعه می‌بینیم که برخی به اسم خلوص دین و بازگشت به دین یا بهتر است گفته شود بازگشت به روایات، در برابر هرگونه تغییر و نگرش‌های فلسفی و عرفانی می‌ایستند. به‌نظرم سلفی‌گری عنصر مقوم این تفکر است.

پرسش‌های بزرگ، پاسخ‌های بزرگ

زمانی می‌توان از کارآمدی دین صحبت کرد که یک نگاه درون‌دینی داشته باشیم- مثل رابطه ذهن و عین- به این معنا که فرض کنیم دین، عین (موضوع شناخت) ماست و ما از طریق شبکه مفهومی‌ای که در اختیار داریم می‌خواهیم آن را بشناسیم. بنابراین نمی‌توان هر شبکه مفهومی را به دین تحمیل کرد. دین، عینی هم دارد که باید دید آیا شبکه مفهومی و شبکه ارتباطات ما حکایتگر خوبی از آن عین یا متن است یا نه؟ در اینجا تعاملی وجود دارد. این نگاه، هم مخالف نگاه پوزیتویستی است و هم مخالف نگاه نسبی‌گرایان رادیکالی که اصلا هیچ امکان وارسی تجربی را برای یک نظریه قائل نیستند. بر این اساس مثلا نمی‌گوییم که آنچه قرآن هست کاملا در ذهن ما منعکس می‌شود، نه اینگونه نیست. ما تحت‌تأثیر سؤالات و پیش‌فرض‌ها و مفاهیم خود قرار داریم. البته هر مفهومی هم جوابگو نیست. مفهوم خوب داریم و مفهوم بد. این خوبی و بدی هم با ارتباطات درونی مفاهیم سنجیده نمی‌شود. بخشی از آن سازگاری درونی است ولی بخشی از آن مربوط به این است که تا چه اندازه حکایتگر امر واقع است. هر چیزی را نمی‌توان به متن نسبت داد. درست است که با پیش‌فرض‌های خود سراغ قرآن می‌رویم اما این مسئله به آن معنا نیست که آنها را به قرآن تحمیل کنیم. بنابراین بهتر است که پیش‌فرض‌های خود را شناخت و آنها را منقح کرد. در واقع باید از قرآن سؤال کرد اما سؤال بزرگ.

هر چه فرد بزرگ باشد سؤال‌هایش هم به همان اندازه بزرگ بوده و در نتیجه پاسخ‌های بزرگ هم دریافت خواهد کرد. برعکس هر چه فرد کوچک باشد، سؤال‌هایش هم کوچک بوده و پاسخ‌های کوچک و خردتری هم دریافت خواهد کرد. بنابراین پیش از آنکه سراغ متن برویم باید خود را بشناسیم و ببینیم تا چه اندازه بزرگ هستیم و تا چه اندازه مباحث بشری مثل فلسفه اجتماعی و ارتباط فرد و جامعه را می‌شناسیم و درک می‌کنیم؟ وقتی به تاریخ بشریت و موانع و آسیب‌های آن به خوبی آگاهی یافتیم و خوب بزرگ شدیم و بصیرت یافتیم و قابلیت‌های خدادادی خود را تا حدودی به فعلیت رساندیم و با چالش‌های جهان بشری آشنا شدیم، آنگاه می‌رویم سراغ قرآن تا ببینیم که برای ما چه دارد؟ آن وقت خواهیم دید که قرآن موضوعات زیادی برای ما دارد. به هر حال این قرآن حکایتگر وحی‌ای است که خیلی از نکاتی را که عقل بشر شاید اجمالا به آن برسد اما تفصیلا نمی‌تواند رسید، بیان می‌کند. کارآمدی دین را باید در این ترابط و دیالکتیک جست‌وجو کرد. این کارآمدی می‌تواند عقلی، معرفتی، ایمانی و... باشد. اینها وجوه ذهنی آن هستند. این مسئله یک وجه عینی هم دارد که می‌تواند سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و... باشد. بنابراین پرسش از کارآمدی پرسش بسیار عمیق و بنیادینی است.

اقتصاد و سیاست وسیله است، هدف نیست و قرآن کتاب هدف است. قرآن کتاب وسیله نیست اما می‌تواند مقدمات حیات معقول و متعادل را برای انسان فراهم سازد. تو خودت را بزرگ کن تا قرآن خودش را بزرگ نشان دهد؛ در واقع هر قدر مفسر بزرگ بوده تفسیرش هم به همان اندازه بزرگ است و برعکس هر چقدر مفسر کوچک باشد، تفسیرش هم از قرآن به همان سان کوچک می‌شود.

کد خبر 212684

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز